تولدی دوباره...

 

فقط يك بار به دنيا مي آيي!

فقط يك بار خداوند زندگي را به تو هديه ميدهد!

اما، در سرايي ديگر همواره خواهي بود؛

اگر اين فرصت يكباره را از دست دهي ، چه خواهي كرد؟؟!

گرچه يك بار به دنيا مي آيي

اما يادت باشد كه هر صبح ، تولدي دوباره است ؛

تولدي از خود

با خود

و به دست خود

و تو با تولد همواره ي خود در دنيا ، در صبح زيباي بهشت مي سرايي كه :


اَلْحَمْدُلِله ِ الَّذي صَدَقَنا وَ عْدَه وَ اَوْرَثَنا الْاَرْضَ نَتَبَوَّءُ مِنَ الجَنَّة ِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ اَجْرُ الْعامِلينَ.(زمر 74)

ستايش خدايي را كه در وعده اش با ما صادق بود و زمين را به ما ميراث داد تا در بهشت هر جا كه خواهيم مأوا كنيم . پس چه نيكوست مزد عمل كنندگان.


مکن ای صبح طلوع

 

امروز عاشورا است ...

سالروز شهادت امام حسین علیه السلام را به مظلومترین و غریب ترین فرزندش حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه تسلیت عرض می کنم.


امشبی را شه دین در حرمش میهمان است

مکن ای صبح طلوع

صبح فردا بدنش زیر سُم اسبان است

مکن ای صبح طلوع

اگه دوست داشتید جمله ی زیر رو کامل کنید.

اگر در کربلا بودم...

 

کاشکی اینم خواب می دیدم!  


دیشب مدینه بودیم و می گفتی و می خندیدم

لالایی هات تو گوشمه ، رودستت آروم خوابیدم

بابا نگو خواب می دیدم!

دیشب داداش علی اومد به روی دستام بوسه زد

می گفت عزیزم از سفر برات النگو خریدم

وای بازم خواب می دیدم!

دیشب دیدم که عمه جون با قاسم اومد خونمون

می گفت برات یه چادر خوشگل گلدار بریدم

بابا اینم خواب می دیدم!

دیشب میون دفترم ،برای داداش اصغرم

عکس عموم رو با علم کنار دریا کشیدم

نگو بازم خواب می دیدم!

یه شب جا موندم از همه ، به روی دست فاطمه

چشام می رفت که خواب بره با سیلی از خواب پریدم.

کاشکی اینم خواب می دیدم!

 

كربلا غم نيست

سوگ است

سوز گلوست از هجوم عطش

هر لحظه اش بغضي است بر گلوي زمان

«ترك معبد عشق تا  ورود به خرابه ي شام»

كربلا از نگاه تو جاريست

كربلا غم نيست خون است

خوني كه از چشمان تو بر خاك مي چكد

از چشمان تو

آي موعود

اي وعده داده شده

كه مي آيي با صد بهار

وخزان عدالت را سرسبز مي كني

ما حقيقت كربلا را از زبان تو مي شنويم

و از نگاهت

چرا كه حقيقت كربلا پريشاني توست

آفتاب انتظارت را مي كشد

و زمان ، ظهر عاشورا را

با حضور تو تفسير مي كند

آیا از من راضی شدید؟

 

شرمنده است در فکری عمیق فرو رفته. به گذشته فکر می کند.به کارهای زشت و نابخشودنی خود.

خوب یادش می آید روز دوم محرم را. پیک آمد و دستوری جدید از جانب ابن زیاد:

«بر حسین سخت بگیر و او را جز در دشتی بی آب و گیاه فرود نیاور

امام حسین سلام ا...علیه فرمود:

« بگذار تا در قریه های اطراف وارد شوم» 

اما او امر ابن زیاد را اجرا می کند و مانع حرکت کاروان امام حسین می شود و صحرای بی آب و گیاهِ کربلا آخرین منزل امام حسین(علیه السلام) می شود.

حالا عاشوراست و صحنه ی کارزار مهیا.

این بار او خود را بین بهشت و جهنم می بیند و می گوید:

« به خدا قسم چیزی را بر بهشت نخواهم گزید حتی اگر قطعه قطعه و سوزانده شوم.»

انتخاب او بهشت است. برای رسیدن به این هدف ، او راهی جز حرکت به سوی امام ندارد. برای رسیدن به بهشت باید به سمت امام برود او خوب می داند که حسین مسیر بهشت و رضایت خداست. باید به سمت امام برود زیرا سعادت و خوشبختی و عاقبت به خیری زیر پرچم اوست که محقق می شود.

اما با چه رویی !؟ 

به امام چه بگوید؟ او با امام دشمنی کرده بود! راه را بر امام بسته بود آن هم در صحرای بی آب و گیاه!

او در حق امام و خانواده ی امام ظلم کرده! او راه را بر فرزند علی و فاطمه و نوه ی رسول خدا که درود خدا بر آنها بسته بود!

او در مقابل حجت خدا ایستاده یعنی با خدا دشمنی نموده است.

وای چه گناهی؟!

آیا بزرگتر از این گناه گناهی هست!؟

اما او باید برود او می خواهد بهشت آخرین منزلش باشد. انتخاب کرده است. باید به پناهگاه امن خدا یعنی حسین پناه ببرد.

اما چگونه؟ یعنی حسین او را می بخشد؟ آیا حسین او را می پذیرد؟

گرد و خاکی به پا شد. فرمانده ی سپاهی پیاده و افسار اسب بر دست گرفته به سمت خیمه های امام می آید. می خواهد تسلیم شود. تسلیم امام. می خواهد به بندگی امام در آیدو معنای آزادی و آزادگی را بفهمد. به نشانه ی تسلیم سپر خود را واژگون بر دست گرفته و چکمه های خود را بر گردنش آویخته است. اشک می ریزد و آهسته ولی لرزان به سمت امام می آید.

تا به امام حسین می رسد به پایش می افتد:

- خدا مرا فدایت سازد ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حالا نوبت اعتراف است و اقرار به اشتباه.

منم همان کسی که راه را بر تو بستم. سایه به سایه ی تو آمدم تا تو را در این دیار پر آشوب فرود آورم... از ارتکاب این خطاها پشیمانم و به سوی خدا توبه کنان نزد تو آمده ام تا جانم را فدایت سازم. آیا مرا می بخشی؟ مرا می پذیری؟ آیا توبه ی من پذیرفته است؟

اینک نوبت امام حسین است. او رحمت بزرگ خداست .

مگر می شود توبه ی توبه کننده ای را نپذیرد.

مگر می شود حسین شرمندگی کسی را ببیند؟

دریای مهر و عطوفت است که به سوی « حر» روانه می شود و به استقبال اومی رود و اینگونه می گوید: بلند شو و بایست. تو میهمان مایی.ما دوست نداریم کسی را شرمنده ببینیم،چه برسد به میهمانمان. آری خدا توبه ی تو را می پذیرد. خداوند تو را می بخشد. خدا توبه پذیر و مهربان است.

حسین حر را پذیرفته است و با او دوستانه و مهربانانه رفتار کرده است.این بار حر باید جانفشانی کند و ارادت خود را به حسین اثبات نماید. از امام حسین اجازه ی جنگیدن می گیرد و آنچنان می جنگد که خدا راضی شود.

لحظات جان دادن حر است.حسین بر بالین او می آید. حر می پرسد: آیا از من راضی شدید؟ امام می فرماید: آری تو آزاده ای هم در دنیا و هم در آخرت. همانطور که مادرت تو را حر نام نهاد.

 

گذشت

 

پرتوهای طلایی خورشیدی بر مدینه می بارید و مردم مدینه مشغول کارهای روزانه خود بودند. در یکی از کوچه های خاکی مدینه شخصی گام بر می داشت که گرد سفر بر سر و رویش نشسته بود و غریبه به نظر می رسید. او تازه وارد مدینه شده بود؛از مردم شام بود و نامش عِصام . در یکی از جاهایی که توقف کرده بود تا لحظه ای استراحت کند یا نماز بخواند،چشمش به مردی باوقار و خوش سیما افتاد و ناخودآگاه از یکی از مردم، نام او را پرسید.

وقتی متوجه شد او «حسین» فرزند «علی بن ابیطالب» است یاد سخنان معاویه افتاد:

-          حسین آشوبگر است. می خواهد آسایش مردم را بگیرد...

معاویه پادشاه ستمگر شام که به دروغ خود را جانشین پیامبر می نامید همیشه از علی و فرزندانش بین مردم بد گویی می کرد تا مردم هیچ وقت پی به بزرگواری خاندان پیامبر نبرند.. عصام با یاد آوری سخنان معاویه در ذهن، خونش به جوش آمد؛ به سرعت طرف امام رفت و به او دشنام داد.از خشم بدنش می لرزید و لبهایش تکان می خورد. دندان هایش را محکم روی هم فشرد و منتظر جواب امام حسین (ع) شد ولی بر خلاف انتظارش امام عصبانی نشد و با مهربانی در جواب بی ادبی «عصام» آیه هایی از قرآن مجید را تلاوت کردند:

-          گذشت پیشه کن، و به کار پسندیده فرمان ده و از نادان ها رخ بر تاب. اگر از شیطان وسوسه ای به تو رسد، به خدا پناه بر، زیرااو شنوای داناست.

در حقیقت کسانی که از خدا پروا دارند، چون وسوسه ای از شیطان به ایشان رسد خدا را به یاد آرند و آنگاه بینا شوند.(سوره ی اعراف آیات 199 تا 201)

پس از خواندن آیه ها امام فرمود:آرام باش و برای من و خودت از خدا بخشایش بخواه. اگر از ما یاری بخواهی تو را یاری خواهیم کرد و اگر کمک بخواهی کمکت می کنیم و اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را هدایت خواهیم کرد.

امام حسین (ع)سر چشمه ی این کینه ها را می دانست و او را سرزنش نکرد اما از نادانی مردم افسوس می خورد. عصام شرمگین شد و بدون این که کلمه ای حرف بزند به زمین، چشم دوخت. در خود احساس پشیمانی و گناه می کرد. ناگهان قلبش لرزید:« خداوندا! آیا کسی که معاویه از او و خاندانش به بدی یاد می کند همین شخص است؟» سرش پایین بود و از شدت شرم و خجالت عرق بر تنش نشسته بود. در این فکر بود که چطور از امام عذرخواهی کند.

امام حسین (ع) که متوجه این موضوع شده بود، آیه ای از قرآن تلاوت فرمود:

-          امروز هیچ ملامتی بر شما نیست[و من شما را بخشیدم]خداوند شما را می بخشاید و او مهربانترین مهربانان است.

پس از خواندن ای آیه امام رو به عصام کرد و فرمود:«... خسته به نظر می رسی، گویی از راه دور می آیی؟ نیازمندیهای خود را بگو که مرا بهتر از آنچه گمان برده ای خواهی یافت، ان شاء الله تعالی ...»

-          عصام : آری از مردم شام هستم و قصد دارم به زیارت خانه خدا بروم.

-          امام : پس تو در شهر مدینه غریب هستی و ما وظیفه داریم که از هر کمکی به تو کوتاهی نکنیم.

عصام دیگر طاقت ماندن نداشت. گویی می خواست زمین دهان باز کند و او را در کام خود فرو برد. عصام از رفتار خود پشیمان شد و از آن لحظه به بعد هیچ کس در دنیا برای او از امام حسین و پدرش دوست داشتنی تر نبود و همیشه از  معاویه و فرزندش یزید که پس از او به حکومت رسید بیزار بود.

 

امید دل

 

خدایا  

حکمت قدمهایی را که برایم بر میداری را بر من آشکار کن تا درهایی که به سویم میگشایی را ندانسته نبندم و درهایی را که میبندی به اصرار نگشایم.

امید دل چرا در جَیب غم بردی سر خود را

بیا بنما به عالم روی از گل بهتر خود را

چه شب هایی که همچون شمع سوزان تا سحر کردینثار قبر زهرا ، اشک چشمان ترِ خود را

بیا...

بیا از جدّ خود بستان عموی شیرخوارت را، که می نوشد به جای شیر خون حنجر خود را

بیا و مگذار تا جدّت به پیش خنده ی دشمن بگیرد در بغل با گریه نعش اکبر خود را

بیا مگذارجدّت از فراز نیزه ی دشمن ببیند زیر کعب و نیزه ،اشک دختر خود را

بیا بنگر...

بیا بنگر چگونه عمه ی مظلومه ات زینب، نهاده در بیابان لاله های پرپر خود را

بیا بنگر چگونه جدّ مظلوم تو درمقتل به قاتل می دهد انگشت با انگشتر خود را

بیا...

بیا چشم تر و لب های خشک تشنگان را بین که گم کرده اند در دشت بلا آب آور خود را

امید دل چرا در جَیب غم بردی سر خود را

بیا بنما به عالم روی از گل بهتر خود را

بیا...

اللهم عجل لولیک الفرج

 

می جنگی؟ یا ...

اینجا کربلاست و امروز عاشورا!!!

وه... چه تیر بارانی!!

می جنگی؟

           یا

                   فرار میکنی؟

اگر میخواهی فرار کنی! اونقدر دور شو  دورشو  تا صدای هل من ناصر ینصرونی امام زمانت(حضرت مهدی عج ا... فرجه) رو نشنوی .

 

و تویی که می خوای بجنگی!

امروز  با دعا کردنت امام زمانت رو کمک کن و تنهاش نذار.

اللهم عجل لولیک الفرج

 

زیبا ترین واژه

اگر درکلام امام رضا (علیه السلام) به نیکی تدبر کنیم خواهیم فهمیدکه:

«امام انیسی است رفیق، پدری است دلسوز،برادری است یکسان وآن مادر مهربانی است که به فرزندخرد سالش محبت می کند.1»

اما این وصفها و تعریفها در برابر رافت امام (علیه السلام) نیست مگرقطره ای ازباران رحمتش وذره ای ازبی نهایت مهرش. چراکه درنهایت،مهرمادری نیز با تمام عظمتش حدومرزی داردو آیینه تشبیه را وسعت روی یار نیست، بلکه بهتر آنکه بی پرده سخن رود و او آنچنان که هست ترسیم شود که اگر رفیق را محبتی است، از بی کران مهر او چشیده واگر پدران را شفقتی است، از جوشان مهر او جرعه ای نوشیده ومادران خود ذره نوش اقیانوس رافت اویند.

 اینان رابه امام (علیه السلام) چه شباهتی است و سوز رافت او را باگرمی مهر اینان چه مقارنتی.

همان به که او را بی نقاب نگریستن، تاهر کس به همت خود خوشه ای چیند و  قدر معرفتش جلوه ای بیند، اینجاست که امام رضا (علیه السلام) از تشبیه و استعاره سر باز زده ، شانی ازشئون لطفش را بیان می کند و حرفی از الفبای عشقش را برملا می سا زد و در ادامه حدیث می فرماید:«امام پناه مردم در واقعه هولناک است.2»

آری امام پناه بندگان است درآن واقعه بزرگ وترس آوری که همه درفکرخویش اند؛ آنجا که پناهی نیست؛آنجا که دریای ژرف عطوفت مادر نیز به گِل می نشیند

آن واقعه ای که خدا آنرا از هر واهمه ای هولناک تر و از هرتلخی تلخ تر می نامد:

«روزی که مادران شیرده فرزندان شیر خوارخودرا فراموش می کنندو زن آبستن حمل خود را (ازترس )ساقط می کندو مردم را مست وبیهوش می بیند ولی آنها مست نیستند ولی عذاب الهی شدید است.3»  

امام اینجا پناه مردمان است،اینجا که گرمی تمام محبتها به سردی می گراید وهمه ازیکدیگر فرار می کنند.

«روزی که مرد از برادر و مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش فرار می کند.4»

این زمان وقت آتشفشان کوه عشق ومحبت است وگاه جوشش چشمه سارصفا ورافت وهنگامه دستگیری هریک ازامامان ازامت خویش می باشد.

 این است معنی:

زیبا ترین واژه خلقت یعنی امام (علیه السلام)

 

 

1و2) اصول کافی ،ج1،ص200 

       

   3) سوره حج آیه 2      

 

   4)  سوره عیسی آیه 34

دعا کنیم...

برآر دست دعا تا دعا کنیم بیاید
بیا به یوسف زهرا دعا کنیم بیاید
دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو
کشد غمش به درازا، دعا کنیم بیاید
خودش نموده سفارش، دعا کنید برایم
فدای غربت مولا، دعا کنیم بیاید
اگر به راز و نیازی، به هر قنوت نمازی
بخوان دعاي فرج را ، دعا کنیم بیاید
بیا و حاجت خود را، فدای حاجت او کن
به هر نیاز و تمنّا، دعا کنیم بیاید
بریز اشک شب و روز، بر آن غریب زمانه
دلش شکسته ز غم ها، دعا کنیم بیاید

عیدتون مبارک

عید همه تون مبارک

 

الحَمدُاللهِ الَّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِولایتِ امیرالمومنین

 

سلام بر امیر المومنان (علیه السلام) و سلام بر غدیر و سلام بر استواران بر پیمان غدیر!

سلام بر آنان که با صلابت در تنگنای روزگاران ایستادند و دست آورد غدیر را پاس داشتند و پای فشردندو جان فشاندند!

سلام بر آنان که با موج هم راه نشدند و اسیر تند باد حوادث نگردیدند و تنها به فاصله ی هفتاد روز ، برانگیخته ی غدیر را رها نکردندو حضرتش را تنها نگذاشتند.

نیز نفرین بر آنان که نه تنها آگاهانه از وی روی بر نتافتند که بر رخسارش نیز پنجه کشیدند و از درِ دشمنی با وی در آمدند.(برگرفته از کتاب  موعود غدیر)

 

برخاست و رسالتش را تکمیل کرد؛

می‏دانست باغ فردا را چه گل‏هایی روشن می‏کند.

غمگین علف‏های هرزه بود؛ و سرمست از عطر گل‏هایی که در راه بودند.
آهای، مردم! این، آخرین ودیعتی است که عشق بر شانه‏های خسته ولی صبور من گذاشته؛

مژده می‏دهم شما را به پیوند خدا و ملکوت با زمین، به پیوند بی‏وقفه نور و رنگین کمان، به بارانی که ریشه در خاک دارد و آسمان به شستن سر و روی خودش با آن، مباهات می‏کند.
خورشید نورش را از چشم‏های صبور این مرد می‏گیرد.

ستاره‏ها تلالؤ آسمانی خنده‏های او هستند. هر چند این مردغمگین کم می‏خندد؛امّا باور کنید وقتی بخندد، دنیا را بهاری می‏کند!
بخند علی! تو می‏دانی تمام پیامبران قبل از منی! تو ادامه همه دلتنگی‏های من و حرا هستی! تو معنی دهنده تمام گریه‏های شبانه نوحی! تو هیبت موسی داری! تو نفس عیسی داری! تو از خون ابراهیمی، از تبار اسماعیل، از سلاله عشق، تو محمدی! تو من هستی و من توام؛ در آیینه وحدت ازلی!
بخند علی و دستی را که بالا می‏برم، ایستاده نگه دار! تا تاریخ زیر سایه آن بخندد، تا فردا از سر انگشت‏های تو اجازه ورود بگیرد، تا عشق حق داشته باشد از این همه باران بی‏وقفه‏ای که بر این دل‏های خسته باریدیم، بگوید!

حالا رنگین کمان چشم‏های تو معنای همه باران‏هاست. حالا منم و دست‏های تو و تویی دست نیاز این خاکِ مشتاق!
آن سوتر از برکه، در صحرا غلغله برپاست. شاد باش گویان از راه می‏رسند؛

امّا کائنات به تهنیت مردی می‏آیند که صبوری سال‏های سخت فردا از چشم‏هایش هویداست و به همه دشنه‏هایی که در راهند با لبخندی به وسعت این کویر می‏نگرد...
بگذار سکوت علی پایانی باشد بر همه زخم‏های تاریخ؛ امّا فریاد آسمان از همین دقایق جاری برمی‏خیزد.

 لبخند بزن علی! عید لبخند است، هر چند دلت اندوه کوه‏ها را بکشد... لبخند بزن مولا! لبخند بزن امام! لبخند...

خدایا ظهور وارث غدیر را نزدیک بگردان

ریاضی

سلام

شده تا حالا تو وبلاگتون مطلبی رو بذارید که با سایر مطالبتون تفاوت اساسی داشته باشه (اونم به صورت اجبار)

اینبار مجبور شدم که مطلبی رو آپ کنم که یکی از اساتید محترم مرکز تربیت معلم شهید بهشتی(استاد عین اللهی عزیز)( یه وقت فکر نکنید که به خاطر نمره نوشتم عزیز ها!) ازم خواسته.

قرار شد مطالب رو تو وبم قرار بدم تا همکلاسی های محترم بیان و ازش استفاده کنن( شاید به درد بقیه هم بخوره!)

این مطالب رو من و دوستم ( مرتضی محمدی) گردآوری کردیم.

دانشجویان محترم برای استفاده از مطالب رو لینک زیر کلیک کنید.

فقط دانشجویان تربیت معلم کلیک کنند.