به کجا چنین شتابان؟...
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان
به کدام سو رو کنیم و از کدامین راه بگریزیم؟ ما که نه طاقت دوری از امام را داریم و نه لیاقت زیستن در دولت عدلش را. چگونه در رکاب حضرتش توانیم جنگید یا بر غذای ناچیزش قناعت کرد؟
چگونه شبها نخسبیم و سر بر خاک عبادت ساییم و روزها شهادت را در سایه شمشیرش نظاره گر باشیم؟
لیک در «غبار این بیابان» نیز نشاید نشستن وباید«شتابان رفتن».
خویش را صالح انگاشته ایم ، ولی از«صلاح» به دوریم؛ همچنان که به «گناه» نزديك.
آیا پنداشته ایم که امتحانی نیست؟! وای بر ما!
«آیا مردمان چنین پنداشته اند که اگر گفتند: ایمان آوردیم، به حال خود رها خواهند گشت و از آزمایش نخواهند گذشت؟»
به ما فرصتی داده اند و این آزمایش ماست:
«به آنان مهلت دادیم تا بر گناه خود بيافزايند و آنها را عذابی رسوا ساز در پیش است».
چه می اندیشیم؟
مگر نه اینکه آنگاه که حضرتش ظهور فرماید، ما را فرمان دهد که از قرآن پیروی کنیم و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را و جانشینش علی(علیه السلام)را و جانشینش حسن(علیه السلام)را و...
پس چرا امروز این چنین نباشیم و چرا درد غربت امام را با پیمودن راه ثقلین مرهم ننهیم؟
اینک این راه - که با خلقت آغاز شد؛ با بعثت به اوج رسید؛ در غدیر جاودانه شد و می رود که به دست آخرین معصوم(علیه السلام)به مقصد رسد- پیش روی ماست و ما را آموخته اند که چگونه راهیان این راه باشیم.
امام را قدر ندانستیم و از سویش روی برتافتیم تا چشیدیم طعم تلخ غیبت را و دیدیم تیرگی دلها را و چه زیبا گفته اند که:«نبودن او گناه ماست».
راستی که گناه از ماست. می بایست به سویش می رفتیم ولی ماندیم... و مگر چنین است که معلمی به دنبال شاگردان خویش رود تا درسشان آموزد؟
نه تنها هر نیمه شعبان، که هر روز و هر لحظه، یادآور این مسولیت حتمی است که از یاد برده ایم. ماییم که دوری ظهور را سبب شده ایم.
پس به خود آییم و نزديكي قیام را از توانایی بخواهیم که کار ظهور را در یک شب سامان تواند داد. این بدان معنی است که برای نزديكي فرج دعا کنیم.
آنگاه که دل به قیام آن منجی الهی مومن شد، دست و پا نیز آن کنند که باید.
از این راه، در پنهانی امام نیز جامعه ای خواهیم داشت چونان هنگام ظهور«برای تعجیل فرج دعا کنید که این خود فرج شماست»
لیک این همه را «امید» باید تا بدانیم که کارمان بیهوده نیست. حق است و باطل و چیرگی حق بر باطل مسلم است؛ اگر چه در واپسین روز هستی زمین باشد:
«اگر تنها یک روز از عمر روزگار مانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردی از خانواده مرا -که هم نام من وهم کنیه من است- بر انگيزد و زمین را به دست او از عدل و داد آکنده سازد؛ آن چنان که از ظلم و جور پرشده باشد».
تا آن روز باید محک ها خورد و غربال ها شود تا تنها وارثان راستین زمین به جای مانند و«انتظار»مهلتی است تا به جمع این وارثان بپیوندیم.
انتظار نه به آن معناست که تنها با نام امام قائم به پا خیزیم و بمانیم تا«دستی از غیب برون آید و کاری بکند»که در انتظار شکنجه و درد از غربت امام نیز و گرفتن دست فریب خوردگان نیز هست و دگرگوني قیام نیز.
تا خود تغییر نکنیم، خدایمان دگرگونه نخواهد ساخت.